ارسال شده توسط مهدی در 92/1/22:: 7:49 عصر
در طبیعت یک عنصر کشف نشده وجود دارد که ماهیتش در رابطه با متافیزیک هستی می یابد؛ و آن عنصر، عنصریست که به شدت از خویش نوری ساطع می کند که شعاع آن به اعماقی رسوخ می کند که حد نفوذ هیچ صوتی به ثغور آن نمی رسد. عنصری است که ناممکن ها را ممکن می کند و چرخیدن چرخ های تکامل بشر را سرعتی می بخشد که هر چوبی لای آن چرخ ها متلاشی می شود. عنصری که جوهره ی ماهیت انسانی در واکنش با آن تبدیل به پرنده ای سبک بال می شود که درازای مسیر فرش تا عرش را به فاصله چکیدن یک قطره خون می پیماید؛ و آن عنصر، عنصر شهادت است. شهادت نعمتی است از جانب حضرت شاهد که زمان نزولش مقارن است با کور شدن گره های کار بشر، گره هایی که با چنگال های شیطان کور می شوند و با قطره های خون شهید، ناگهان از هم می گسلند. آنگاه که سایه های تاریک سقوط و ابرهای سیاه ذنوب، انسان را به سمت درّه های عمیق هلاکت سوق می دهند، شهید فرستاده ی خداست که با خورجینی از خورشید، نور به ارمغان می آورد و ناجی بشر می شود، همان گونه که سیدالشهداء(ع) از پس قرن ها هنوز و تا ابد، خورشید هدایت و کشتی نجات بشریت است. شهید در دل کوران ظلمات تنگنای تنگه ی دنیا همچون مصباحی که نور از سرچشمه ی خدا می گیرد معلم و هادی بشر به سوی نقطه ی صفر سعادت می شود؛ و کدام نیکی و خجستگی بالاتر است از شهادت؟ حضرت رسول اکرم فرمود:« فَوْقَ کُلِّ بِرٍّ بِرٌّ حَتَّى یُقْتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِذَا قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِرٌّ»(بالاتر از هر نیکی،نیکی دیگری وجود دارد، تا اینکه انسان در راه خالق و رب خود کشته می شود. سپس در این هنگام که در راه خدای خود کشته شد هیچ نیکی بالاتر از آن وجود ندارد.) بی شک هر آنچه با خون شهید رنگین شود استوار و جاودانه خواهد ماند و هر آنچه امضای شهادت را در پای خود داشته باشد به مطلوب خویش خواهد رسید، زیرا ضامنی پراعتبار آن را تضمین کرده است. توصیف مرام شهید و این مقام رفیع با کیست؟ من پشت پرده ای از پندارهای واهی خود به ضخامت نفس اماره ام و به سیاهی قلب شیطان نشسته و بیان شهادت را قصد کرده ام، چه تناقض عجیبی! چه تناقض وقیحی! غافل از آنکه انجام این کار سترگ از چون منِ نیم منی هرگز بر نخواهد آمد. آنکه باید رشته سخن را به او سپرد سید شهیدان اهل قلم است، کسی که خود قدم در این راه پاک نهاد و پاک باخت. شهید آوینی:«ما از مرگ نمیترسیم، که مرگ ما شهادت است و شهادت، حیات عندالرب. عقلهای محجوب به آیینههای قیراندود فطرت بشر غربی چگونه خواهند توانست که معنای حیات عندالرب را دریابند؟ حیات عندالرب، نقطهی پایانی معراج بشریت است که به آن جز با شهادت دست نمیتوان یافت. ای وجدانهای نیمخفته، چشم بیداری بگشایید و ای بیداران، گوش فرا دهید: ماییم که بار تاریخ را بر دوش گرفتهایم تا جهان را به سرنوشت محتوم خویش برسانیم. خون سرخ ما فلقی است که پیش از طلوع خورشید عدالت بر آسمان تقدیر نشسته است.» و پس از این، سکوت زیباترین عکس العملی است که می توانم نشان بدهم.
ارسال شده توسط مهدی در 92/1/22:: 12:42 صبح
انا لله و انا الیه راجعون
عذر تقصیر که تو داغداری و من صدها کیلومتر از تو دورم. چه کمک از من سراپا بی دردی و خودخواهی ساخته است؟ چگونه مرهمی باشم برای دردهای قلبت و زخم های نشسته بر بدن فرزندانت؟ آن آوارهای خراب شده بر سر شما ناگزیر بودند از ریختن، اما ما که ناگزیر نیستم از فراموش کردن شما. خنده های صبح، گریه های عصر، چه تناقض دردناکی! دستانم که از تو دورند، فقط به عشق تو بر کلیدهای این صفحه کلید می کوبند. دستانت که خاک آلودند، فقط به عشق فرزندانت بر سر می کوبند. تو با این شب های تاریک بدون سقف چگونه ای؟ و چه می کنی با دیوارهای از هم پاشیده و هراسناک اطرافت؟ خدا سرپناهت باشد هم استانی. و بگو چه می کشی از نگاه کردن به جای خالی عزیز پرپر شده ات؟ زهره هفت ساله، حنانه چهار ماهه، یوسف هشت ساله، ابوالفضل هفت ماهه. دلم ریش ریش شد از این خبر. خبرت صبر از من بی درد ربود، پس تو چه حالی داری ای دردمند! شرمسار می شوم با دیدن لباس و رختخوابم، شرمسارم بخاطر ایمنی اتاقم، شرمسارم بخاطر قطع نشدن ارتباطم با نت، شرمسارم بخاطر آب گوارای درون یخچال خانه ام، شرمسارم از تو، از خدای تو، شرمسارم از تک تک خورشیدهای تابان. تو از آن 120 پس لرزه نترس، آنها گریه های زمین است برای تو، آنها لرزیدن شانه های کوه های زاگرس است در سوگ تو. دشتستانیم و دشتی در قلب من است. خدا صبرت دهد استان بلا دیده ام.
ادامه این پست که در ساعت 12:20 عصر اضافه شد:
الان زنگ زدم گفتند که در شهر ما(شهرستان دشتستان) هم زلزله زده اما شدید نبوده و بحمدالله خسارتی نداشته.
کلمات کلیدی : زلزله بوشهر
ارسال شده توسط مهدی در 92/1/21:: 8:1 عصر
این شعر را با همه ی نواقص ظاهری و باطنی اش تقدیم می دارم به مادر سادات(علیها السلام).
اللهم تقبّل منّا.
باز موجی دل دریا شده است
بغض یک مرد شجاع وا شده است
اشک او ریخته بر شانه چاه
چاه مشغول تماشا شده است
سخن از هجر و جفا می گوید
حرفش افسوس و چراها شده است
باز فاطمیه آمده با دلتنگی
خون جگر حضرت مولا شده است
دل پریشان شده از وقتی دید
که پریشان دل اسما شده است
رخ آن ماه که پنهان شده بود
تیره گشته ولی پیدا شده است
حس او در دل این شب همچون
شب کوچیدن زهرا شده است
بعد زهرا به امید دیدار
چه سراسیمه مهیّا شده است
ارسال شده توسط مهدی در 92/1/20:: 2:44 عصر
ای دوست!
صدایت کو؟
تازگی ها کجا رفته ای که شیشه ی قلبم با ارتعاش صدایت نمی لرزد؟
زودتر بیا و چیزی بگو،
گوشهایم بدون طنین صدایت کر است!
مگر نمی بینی که،
دلم برای صدایت تنگ شده؟
ببین دلم برای صدایت تنگ شده،
حرفی بزن تا بدانم که تو نزدیکی،
شاید پشت آن گندمزار،
بگذار حس کنم تو را،
بیا و برس که از نفس افتادم،
چقدر صدای هیاهوی این شهر، مهیب است!
و بلند،
که صدایت را میان بلوای آن گم می کنم،
تو دوستی برای من اما من برای تو نه!
دوست تو محمد(ص) بود و ابراهیم(ع)،
دوست تو موسی(ع) بود که صدایت را می شنید،
آه،چقدر دلم برای صدایت تنگ شده!
صدایت از دل قرآن در آسمان و زمین می پیچد و من کر شده ام،
هم کر شده ام هم دلتنگ،
صدایت از جان نهان جهان ممتد است ولی نمی شنوم،
تو را به جان تک تک خورشیدها امشب،
بیا و از خانه و خطای من بگذر...
ارسال شده توسط مهدی در 92/1/19:: 1:26 صبح
[پاراگراف اول] درست 1444 سال پیش در طول بیست و سه سال دینی نازل شد با قوانینی جامع برای اداره انسان، قوانینی که بر اساس فطرت و نیاز بشر وضع شده بود و شعاعش به سرتاسر حیات انسان می رسید، قوانینی که برای اجرا وضع شده بودند نه برای تماشا؛ و اجرای اکثر بندهای آن نیازمند دست قدرتمندی بود به نام حکومت.
[پاراگراف دوم] هجرت پیامبر اسلام(ص) به شهر یثرب منجر شده بود به بوجود آمدن جامعه کوچکی متشکل از جمعیتی مسلمان که به حکومت آن قوانین سر تسلیم نهاده و به حاکمیت واضع آن قوانین(خدا) راضی شده بودند. آنها دریافته بودند که حق حاکمیت بر انسان مختص به خداست نه هیچ کس و هیچ چیز دیگر(طاغوت).«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُون» آنها بر سر دوراهی ولایت خدا و ولایت طاغوت، قدم در راه ولایت خدا نهاده بودند و آن به آن از شلوغی بی راهه ولایت طاغوت دورتر و دورتر می شدند.
[پاراگراف سوم] و خداوند حضرت رسول(ص) و دوازده جانشین او را بر منصب حاکمیت بر مومنین گماشت تا با تضمین اجرای قوانینی که وضع کرده بود لطفش را بر بندگان تمام کند.« یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم» و اینچنین ریسمان حاکمیت الله به رشته امامت گره خورد.
[پاراگراف چهارم] اما در پی حوادثی که بعد از دوران حکومت رسول(ص) به وقوع پیوست، حاکمان الهی بعد از حضرت رسول(ص) از حق خود مسلوب شدند. انسان ها در یازده امتحان رفوزه شدند تا اینکه ذخیره آخر خدا از دیده ها پنهان شد. ولی اجرای قوانین هنوز نیازمند به وجود قدرت حاکمه بود، اما نه حکومت طاغوت.
[پاراگراف پنجم] در عصر غیبت چه باید کرد؟ جواب این سوال را عقل می دهد. عقل می پرسد آیا حاکم غائب جانشینی برای خود تعیین نکرد؟ تحقیق می گوید کرد. او چهار جانشین خاص تعیین کرد و بعد از آنها فقهاء را به عنوان جانشینان عام خود معرفی نمود و فرمود:«أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْهِم»(ترجمه: در مورد حوادثی که برای شما پیش می آید به راویان حدیث ما رجوع کنید، همانا آنها حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنها هستم.) به فقهاء حق حکومت داد تا قوانین الهی را اجرا کنند و اینچنین فقهاء حلقه آخر زنجیره حکومت خدا شدند.
[پاراگراف ششم] حکومت اسلامی بر پایه حکومت خدایی است که خالق انسان و جهان است و علم کامل به خلقت انسان و نیازمندی های او دارد و می داند که نیک بختی و بدبختی انسان در گرو چیست. حکومت خدا، انسان را از حکومت طاغوت می رهاند تا از زنجیر دیکتاتوری آزاد شود. حکومت خدا با اومانیسم مبارزه می کند زیرا خواهان کرامت انسان است. حکومت خدا با لیبرالیسم مبارزه می کند زیرا طرفدار آزادی انسان است.«وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّا»(ترجمه: بنده غیر خودت نباش در حالی که خداوند تو را آزاد خلق کرده است.)
[پاراگراف هفتم] حکومت خدا و کسانی که خدا آنها را بر منصب حکومت گماشته، همسو با سعادت بشر است و گرچه هیچ حکومتی به توانمندی حکومت امام معصوم نیست اما در عصر غیبت بهترین گزینه، پذیرفتن حکومت نُوّاب عام امام معصوم است. همیشه جدیدترین چیز، لزوماً پیشرفته ترین چیز نیست، گاهی یک چیز قدیمی در نهایت حد پیشرفت قرار دارد و چون حکومت خدا از آن چیزهاست، حکومت فقیه مترقی ترین مدل حکومت است.
ارسال شده توسط مهدی در 92/1/14:: 10:11 صبح
دیشب توی لپ تاپم بطور اتفاقی به یک فایل صوتی - به اسم «محاکمه» - برخوردم. وقتی بازش کردم صدای یک آقا از بلندگوی لپ تاپم پخش شد که می گفت :«با عرض سلام، من چند وقت پیش یه خوابی دیدم، بعد از بیدار شدن عیناً همون رو نوشتم، حالا براتون می خونم!» گرچه بعد از شنیدنش فهمیدم که آنچه این آقا در آن داد سخن داده است فقط می تواند در عالم خواب تصویر شود – آن هم فقط خواب امثال این آقا! – نه در عالم واقع، اما از آنجایی که زبان شعر و هنر یک زبان تأثیرگذار و نافذ است لازم دیدم به قدر بضاعت ناچیزم یادداشتی پیرامون این فایل صوتی – که به راحتی بوسیله بلوتوث منتقل می شود و به گوش کسانی می رسد که شاید تحت تأثیر محتوای باطل آن قرار بگیرند – بنویسم.اللهمّ تقبّل منّا.
محتوای فایل صوتی: ماجرایی که در خواب این آقا اتفاق می افتد عبارت است از «قیامت و برپایی محکمه الهی». خدا که روی یک صندلی نشسته و به حساب مرد و زن رسیدگی می کند، شروع می کند به سرزنش بندگانش که:«چرا به راه کج رفتید و از فکر و عقل خود در راه آباد کردن دنیا استفاده نکردید؟» بعد از آن شاعر یک شخصیت ریاکار، رشوه بده، متکبر، خودخواه و پول پرست را به عنوان نماینده مذهبی ها(حاجی) معرفی می کند. سپس کشیش هایی که به نام دین ثروت اندوزی کرده اند و با دانشمندان مخالفت کرده اند را به عنوان نماینده روحانی های مذهبی جا می زند. پس از آن خدا را مدافع کسی که به مردم هیچ ظلمی نکرده و فقط عرق خورده! نشان می دهد.اما نقطه اوج شعر آنجاست که توماس ادیسون – مخترع و تاجر آمریکایی! – با شیپور اسرافیل و تخت روان وارد محکمه می شود و خدا بدون حساب رسی و معطلی او را به بهشت می فرستد، آن هم نه از روی پل صراط بلکه با خط هوایی! ناگهان حاجی اعتراض می کند که:«چرا ادیسون که نه مسلمان است و نه اهل روضه و نوحه، و حتی یک رکعت نمازشب نخوانده، باید وارد بهشت شود؟!» در این هنگام خدا یک نگاه عاقل اندر سفیه به حاجی می اندازد و می گوید: « ادیسون به دلیل اختراعاتش، من را بیشتر از شما شناخته است!!!» و در آخر، نوبت می رسد به محاکمه شاعر که او هم جهنمی می شود.(و شاید بخاطر سرودن همین شعر جهنمی شده باشد! و الله عالم)
در این یادداشت سعی شده است ابتدا بحثی راجع به اهتمام دین جامع اسلام به عقل و علم مطرح شود؛ و بعد از آن نماینده واقعی(نه دروغی) مذهبی ها معرفی گردد، و در انتها بگوییم که بالاخره الان ادیسون کجاست؟!
شاید در دنیا دینی پیدا نشود که یک صدم اسلام به تعقّل و کسب علم دعوت کرده باشد و همینطور مکتبی که به اندازه اسلام دانشمند در علوم مختلف تربیت کرده باشد. قرآن کریم می فرماید« إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ» (ترجمه: بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالی هستند که اندیشه نمیکنند.) در منطق قرآن، انسان هایی که از مشخصه اصلی وجودشان یعنی عقل استفاده نمی کنند بدترین جنبندگانی هستند که روی زمین حرکت می کنند.در آیه ای دیگر می خوانیم:«کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ» (ترجمه: خداوند اینچنین نشانه هایش را برای شما بیان می کند، شاید تعقّل کنید.) امام رضا(ع) می فرمایند:«صدیقُ کلِّ امرئٍ عقلُه و عَدُوُّه جهلُه» (ترجمه: دوست هر کس عقل او، و دشمنش نادانی اوست). در اسلام کسب علم به جنسیت و قشر خاصی از مردم محدود نشده است بلکه به شکل یک وظیفه اجتماعی بر هر مسلمانی واجب شده است. پیامبر گرامی اسلام(ع) می فرمایند:« طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلى کُلِّ مُسْلِمٍ، أَلَا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ بُغَاةَ الْعِلْمِ» (ترجمه: طلب علم بر هر مسلمانی واجب است، آگاه باشید که خداوند جویندگان علم را دوست می دارد.) این شعر سعدی که می گوید:«ز گهواره تا گور دانش بجوی» ترجمه ی این حدیث نبوی است که می فرماید:« اطلبوا العلم من المهد إلى اللّحد» امام صادق(ع) می فرمایند:« اغْدُ عَالِماً، أَوْ مُتَعَلِّماً، أَوْ أَحِبَّ أَهْلَ الْعِلْمِ، وَ لَا تَکُنْ رَابِعاً» (ترجمه: یا عالم باش، یا دانشجو باش، و یا دوستدار اهل علم، و از گروه چهارمی نباش) یعنی یک مسلمان در هر طبقه اجتماعی و هر وضعیت معیشتی و هر دورانی از زندگی و عمر خود که به سر می برد باید رابطه اش را با علم حفظ کند.
همین اهتمام و ترغیب اسلام به علم باعث ظهور بزرگترین دانشمندان جهان از میان مسلمانان در دوران شکوفایی تمدن اسلامی شده است، دانشمندانی که تمام پیشرفت های علمی دنیای غرب مدیون کتاب ها و مقالات آنهاست. بنیانگذار بسیاری از علومی که امروز به نام دانشمندان غربی شناخته می شود همین دانشمندان مسلمان بوده اند که در شعاع تمدن اسلامی موجود در آن زمان پرورش یافته اند.علم طب،هیئت و نجوم،ریاضی و هندسه و حساب، فیزیک، شیمی و... وام دار تلاشهای دانشمندان مسلمان است. اولین دانشمند جهان در فیزیک نور یک دانشمند مسلمان در سده چهارم هجری قمری است به نام «ابن هیثم». ابن هیثم ذرّه بین و اولین اتاقک تاریکخانه عکاسی را اختراع کرد که اختراع او در جریان جنگ های صلیبی به اروپا منتقل شد و بعدها منجر به اختراع دوربین عکاسی و زیربنای صنعت سینما شد. او توانست سرعت نور و دور کره زمین را اندازه گیری کند. بنیانگذار هندسه تحلیلی دانشمند مسلمان ایرانی، خوارزمی است. کتاب قانون ابن سینا در علم طب هنوز در دانشگاه های دنیا تدریس می شود. جرّثقیل توسط دانشمندان مسلمان اختراع شده است؛ و موارد فراوان دیگری که حکایت از ماهیت علم خواهانه اسلام دارد. زبان عربی زبان اسلام است. آیا تا به حال فکر کرده اید که چرا اکثر کتب دانشمندان گذشته ما به زبان عربی است؟ آیا دقت کرده اید که نام اجزاء چشم انسان در علم پزشکی به زبان عربی (مثل زجاجیة و قرنیة و شبکیة) است؟ آیا فکر کرده اید که چرا نام اعضاء بدن انسان مثل اثنی عشر، معده، کبد، قلب و... عربی است؟
آنچه بیان شد مربوط به دوران اوج تمدن اسلامی است، درست مقارن با زمانی که اروپایی ها در دوران توحّش قرون وسطی زندگی می کردند. چه خوب گفته اند که:«اروپایی ها از زمانی که دین خود(مسیحیت) را کنار گذاشتند پیشرفت کردند و مسلمانان از زمانی که دین خود (اسلام) را کنار گذاشتند عقب افتادند.»
بنابراین در منظومه اسلام کمبودی نسبت به توجه به دانش وجود ندارد که ما بخواهیم برای جبران آن دانشمندان غربی را به عنوان الگو و اسوه، بلکه به عنوان اسطوره معرفی کنیم. امت های اسلامی باید باور کنند که خیزش علمی دنیای امروز از جهان اسلام شروع شده است و راه پیشرفت ممالک اسلامی منحصر است در بازگشت مسلمانان به ماهیت و محتوای اصیل اسلام؛ و اسلام دینی است که اساس و انگیزه خلقت انسان را «عبادت» می داند، همانطور که در قرآن کریم آمده است:«وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون» (ترجمه: و جن و انس را نیافریدم مگر براى آنکه مرا عبادت کنند.) هر پیامبری که در طول تاریخ ظهور کرده است مردم را به عبادت خدا دعوت نموده؛ حضرت صالح(ع):« وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» حضرت هود(ع)« وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» حضرت نوح(ع)« لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» حضرت شعیب(ع)« وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً قالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ» و هر پیامبر دیگری:« وَ لَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ». قرآن عامه مردم را مورد خطاب قرار می دهد که خدا را عبادت کنید:« یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ».
استاد شهید مطهری می فرمایند:«انسان کامل یعنی انسانی که قهرمان همه ی ارزش های انسانی است.» همانطور که انسانی که دست دارد و پا ندارد، چشم دارد و زبان ندارد، ناخن دارد و مو ندارد ناقص است، انسانی که ظلم نمی کند ولی شراب می نوشد هم ناقص است، انسانی که عالم است ولی عابد نیست هم ناقص است و انسانی که عابد ولی دور از علم است نیز ناقص است. (البته عبادت به منزله دست و پا و سایر اعضاء بدن انسان نیست که با نقصان آن بدن بتواند زنده بماند. بلکه عبادت به منزله قلب است که حیات بدن وابسته به آن است. روح انسانی با عبادت حیات دارد و بدون آن می میرد.) بنابراین انسانی که در منطق اسلام به کمال رسیده و می توان او را به عنوان نماینده مذهبی ها معرفی کرد انسانی است که روح او در تمام جوانب انسانی ریشه داونده باشد.هم عقل معاد داشته باشد و هم عقل معاش، هم عالم باشد و هم عابد، آنچنان که امیرالمؤمنین(ع) در وصف مؤمنان فرمود:«رُهْبَانٌ بِاللَّیْلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (ترجمه:مؤمنان راهبان شب هستند و شیران روز.)
بزرگترین ظلم و جفا به دین اسلام این است که شخصیتی که منفور دین است را نمونه انسان دینی و مذهبی معرفی کنیم - انسانی که خود دین اولین نقّاد اوست - و از سوی دیگر شخصیت ناقص دیگری را - یعنی تنها از این جهت که او مخترع بوده و به بشریت خدمت کرده است، بدون توجه به سایر ملاک های کمال انسانی در او - به عنوان انسان کامل معرفی کنیم. در مورد امثال ادیسون اگر علم ما محیط به تمام اعمال و ابعاد روح او باشد می توانیم به موقعیت او در آخرت علم پیدا کنیم؛ اما قطعاً ما اینچنین علمی نداریم. زیرا ما از اعتقادات، باورهای قلبی، انگیزه ها، میزان حق پذیری، میزان دسترسی او به حق و ده ها مقوله دیگر نسبت به او بی اطلاع هستیم. بنابرین با این علم محدود نمی توان امثال ادیسون را یقیناً بهشتی یا دوزخی دانست.
به بیان دیگر:خوب بودن عمل به تنهایی برای محبوبیت آن عمل نزد خداوند کافی نیست.قرآن کریم می فرماید:« مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَة» (ترجمه: هر کس کار شایستهای انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، در حالی که مؤمن است، او را به حیاتی پاک زنده میداریم.) از منظر قرآن در کنار نیک بودن عمل، ایمان عامل نیز شرط است. در نزد خدا عملی ارزش دارد که علاوه بر شایسته بودن خود آن عمل، عامل و صاحب عمل نیز از یک ویژگی برخوردار باشد و آن ویژگی «ایمان» است. همانطور که ریاکاری، مضر به ارزشمندی یک عمل است( و شاعر در فایل صوتی به این مطلب دارد)، بی ایمانی نیز مضر به آن است. ما از انگیزه ادیسون مطلع نیستیم (و اطلاع از آن هم مهم نیست)، بنابراین باید بگویم نمی دانیم او بهشتی است یا دوزخی. ولی آنچه مسلّم است این است که او هرگز بخاطر صِرف اختراعاتش بهشتی نمی شود(آنگونه که آن آقا در شعرشان بیان کرده اند)، خصوصاً اگر انگیزه او از اختراعاتش بهشت و رضوان الهی نباشد، زیرا معنا ندارد که کسی انگیزه ای (مثلا فقط ارضای حس کنجکاوی، یا کسب منافع مادی، یا خدمت به خلق بدون در نظر گرفتن خالق) داشته باشد و به او پاداشی داد که در اهدای آن پاداش انگیزه ی دیگری غیر از آن انگیزه شرط شده باشد؛ و مطابق بیان قرآن تنها عملی شایسته پاداش بهشت است که توأم با ایمان و به انگیزه الهی باشد:« وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فیها خالِدُونَ» و « وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقیراً» و « إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فیها خالِدُونَ» و « وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فیها خالِدُونَ» و « وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفاً تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها نِعْمَ أَجْرُ الْعامِلینَ» و « وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فیها بِغَیْرِ حِسابٍ».
جمع بندی: با فرض اینکه ادیسون دارای روحیه ی تسلیم در برابر حق بوده و حق هم به او نرسیده باشد باز هم نمی توان ادیسون را تنها به دلیل مخترع بودن و خدمت به بشریت اهل بهشت دانست، زیرا برای ورود به بهشت باید انگیزه او از اختراعاتش یک انگیزه الهی باشد و در خوشبینانه ترین فرض می توان گفت:«داشتن انگیزه الهی او معلوم نیست، پس بهشتی بودن او نیز معلوم نیست.»
ارسال شده توسط مهدی در 92/1/9:: 4:0 عصر
«رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ»
مردانی که هیچ تجارت و معاملهای آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و ادای زکات غافل نمیکند؛ آنها از روزی میترسند که در آن، دلها و چشمها زیر و رو میشود.(سوره نور،آیه 37)
صبح ها تا تیغه ی آفتاب نزده همه چیز خوب و آرام است. چشم ها در تاریکی شب، افول کنندگان را نمی بیند. چیزی دیده نمی شود جز تو که محض نوری و عین منوّر. در اقلیم ما بر خلاف عادت دیگر اقلیم ها، سر و کله دزدها و راهزنان بعد از طلوع پیدا می شود و تا قبل از نیمه شب مجال غارت دارند. اما از نیمه شب تا طلوع این ماییم که یا راهزنان را به نهانخانه خویش دعوت می کنیم و شب را با سِحر آنها سَحَر می کنیم، یا با حسّ حضور شبانه ی تو رو به نماز می رویم.گیرم که از نیمه شب تا طلوع را به تو مشغول شدیم،از طلوع تا نیمه شب را چه کنیم؟ لطفت مستدام است که ما ندانستیم و نخواستیم اما تو هر روز پنج وعده به دیدار ما می آیی، پنج مرتبه نفخ روح می کنی در ایستایی شریان های قلب ما، پنج بار بر ممات سینه ما رنگ حیات می زنی، پنج دفعه ریسمان نجات را از عرش به قعر اقلیم ما می آویزی، پنج تبسم زیبا می کنی و زندگی می بخشی، پنج نیاز را از ما می زدایی، پنج گلواژه را در گوش سنگین ما زمزمه می کنی.پنج بار می آیی و حامی می شوی، می آیی و معبود می شوی، دوست می شوی، آموزگار می شوی. خدایا، از تو ممنونیم که نماز و چگونه نماز خواندن را به ما آموختی تا آرام شویم و بعد از آن تربیت شویم و بعد از آن آدم، درست شبیه حضرت ابو البشر. به ما آموختی که نماز سرپناه انسان در بارِش هر ناهنجاری است «وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ». ما را به نماز امر کردی تا یادمان نرود که در تنگه ی پر رهزن دنیا، خدایی داریم «وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْری». خدایی که در عین بی نیازی، منتظر نماز ماست. گفتی محافظت کنیم بر نماز که نماز حافظ انسان است «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ»، نمازی که باید برای محافظتش، جسم خود را در صحنه ی جنگ و پهنه ی نبرد، سپر تیر و ترکش دشمن کرد «وَ إِذا کُنْتَ فیهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلاةَ فَلْتَقُمْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَکَ وَ لْیَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذا سَجَدُوا فَلْیَکُونُوا مِنْ وَرائِکُمْ وَ لْتَأْتِ طائِفَةٌ أُخْرى لَمْ یُصَلُّوا فَلْیُصَلُّوا مَعَکَ»، که جنگ ما هم باید برای نماز باشد. خدایا، تو امر به نماز می کنی و شیطان نهی از آن «إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُون». شیطان از نماز نهی می کند تا هیچ مانعی بر سر بی راهه ی سقوط انسان در عمق درّه ی فحشا و منکر وجود نداشته باشد «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر»، و بی شک شیطان برای ما دشمن آشکاری است «إِنَّ الشَّیْطانَ لِلْإِنْسانِ عَدُوٌّ مُبین». و ما به کوری چشم او نماز می خوانیم برای رب العالمین «قُلْ إِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحْیایَ وَ مَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ» برای تو که تمام حرف فطرت ما را -زیبا و کوتاه- به ما خفتگان تلقین کرده ای، و از تو می خواهیم- تویی که تمام قوّت ما از توست- که ما را از برپاکنندگان نماز بگردانی «رَبِّ اجْعَلْنی مُقیمَ الصَّلاةِ» آمین.