سفارش تبلیغ
صبا ویژن

السلام علیک یا شیب الخضیب

ارسال شده توسط مهدی در 92/8/23:: 3:37 صبح

تا عشق تو جاریست میان شریانها

هفتاد و دو ضربست شمار ضربانها

شیب الخضیب

عاشورای حسینی را تسلیت عرض می کنم.


شاگردی که حق شاگردی را ادا کرد

ارسال شده توسط مهدی در 92/8/21:: 1:8 صبح

وقتی که استاد گفت: «مگه اینجا قبرستونه که توش مرده خاک میکنید» از جاش بلند شد و سر جاش ایستاد و با صدای بدون استرس گفت:«و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»
استاد یهو جا خورد و با حالت تمسخر گفت: اینجا ایرانه،فارسی صحبت کن تا همه بفهمن.
با همون صلابت گفت:اگه همین ها نبودند شما الان باید می گفتید:لا تکلم الفارسی، اگه اینها نبودند صدام میومد و خیلی از اصالت فارسی تون عقب می افتادید.
نشست،کلاس ساکت شده بود،دوباره بلند شد.
وقتی که می خواست از کلاس خارج بشه استاد پرسید: کجا؟
گفت: میرم تا درسم رو حذف کنم.
استاد گفت: نیاز نیست،بشین، بعضی مواقع شاگردها چیزهایی به استادهاشون یاد میدن...

عینک


تخریب مسجد در بازی انگری برد (Angry Birds)

ارسال شده توسط مهدی در 92/8/17:: 4:30 عصر

تخریب مسجد در بازی انگری برد

شعر مرحوم آقاسی به یادم اومد که می فرمود:

اگر خشم دینی ملایم شود

بر این سرزمین غرب حاکم شود


دست چدنی زیر دستکش مخملی!

ارسال شده توسط مهدی در 92/7/7:: 3:38 عصر

رابطه با امریکا


زود قضاوت نکنیم!

ارسال شده توسط مهدی در 92/6/5:: 11:46 عصر

 

تولد بابا


انا لله و انا الیه راجعون

ارسال شده توسط مهدی در 92/5/6:: 11:10 عصر

سلام

ساعت 6 و 10 دقیقه عصر روز پنج شنبه سوم مردادماه سال 1392 فرشته ی کوچولوی ما پر زد و رفت پیش خدا.

سخت بود.

تو این سه روز خیلی بهش وابسته شده بودیم.

تصویر قشنگ چهره اش یک لحظه از خاطرم پاک نمی شه.چه اون لحظه ای که تازه از زایشگاه آوردنش بیرون و چشماش رو باز و بسته می کرد و سرش رو به اینطرف و اونطرف می چرخوند، چه اون لحظه ای که تو ان آی سی یو نگام می کرد و زبونش رو در می آورد و می چرخوند دور لبش،  چه اون لحظه ای که از سردخونه تحویلش گرفتم، چه اون لحظه ای که داشتن غسلش می دادن، و چه اون لحظه ای که بند کفنش رو باز کردن و طرف راست صورتش رو گذاشتن رو خاک ته قبر کوجولوش.

وقتی روحش پرکشیده بود صورتش واقعا آسمونی بود، زیبا بود، درست شبیه فرشته ها.

از سرد خونه تاااااااااا سر قبرش بدنش رو دستای خودم بود.

وزنش 2 کیلو و 650 گرم بود، اما دستام توان نداشت از داخل سردخونه برش دارم.سنگین بود، خیلی سنگین بود.اولش پدرخانومم کمک کرد اما بعدش خودم بلندش می کردم.گذاشتمش تو ماشین و راهی قبرستان شدیم. دخترم تا اون روز بخاطر مشکل قلبش بدنش هی سیاه می شد، اما اون روز بدنش سفید سفید بود.

خدایا

من بنده ی تو هستم و تو مولای من،

هر حکمی که کنی من مطیعم،

دخترم رو بردی بهشت،

دخترم جاش خوبه،

خیالم راحت،

فقط بهم صبر بده که داغش منو از صراط توحید خارج نکنه،

آخه تو این موقعیت حساس شیطان برای انحراف من کمین کرده،

ممنونم خدایا که با مهربونیت فقط مصلحت ما رو می خوای،

ممنونم.

.

.

.

یا علی(ع)


راضی ام به رضای تو

ارسال شده توسط مهدی در 92/5/3:: 9:40 عصر

سلام

ساعت 9 صبح روز سه شنبه یکم مردادماه سال 1392 دخترم فاطمه خانوم به دنیا اومد.

ماماها گفتند که زیر لبش و زیر ناخن های دستش کبوده.

آزمایش کردند. گفتن به احتمال زیاد مشکل قلبی داره. وقتی که ازش اکو گرفتیم معلوم شد که یک سمت قلبش کاملا مسدوده و سمت دیگه اش هم فقط یه سوراخ کوچولو وجود داره که خون ازش رد می شه. گاهی اکسیژن خونش اونقدر پایین میاد که تمام بدنش سیاه و کبود میشه. دکتر قلب گفته که نود و پنج درصد اینجور موارد شانسی برای زندگی ندارن.

فاطمه کوچولو الان تو ان آی سی یو تحت مراقبته.

فردا می رم مشهد براش دعا کنم.

شما هم براش دعا کنید.

این هم عکس فاطمه کوچولو:فاطمه کوچولو

 

               الهی !

                           رضاً برضاک ،‌ تسلیماً لأمرک ، صبراً علی قضائک ، یا ربّ

                                  لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین ...


<      1   2   3   4   5      >

ابزار هدایت به بالای صفحه

وبلاگ خورشیدها
بازدید امروز: 23 ، بازدید دیروز: 16 ، کل بازدیدها: 169527
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ