ارسال شده توسط مهدی در 92/2/4:: 12:34 صبح
علاوه بر اینکه امیرالمومنین(ع) در نهج البلاغه می فرمایند:«لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِر»(ترجمه: مردم ناگزیر هستند از اینکه امیری داشته باشند،خواه نیکوکار،خواه بدکار)، عقل انسان نیز به وضوح درمی یابد که رتق و فتق امور هر مجموعه خُرد و کلانی به تدابیر یک مدیر شایسته وابسته است. همانطور که یک کارگاه کوچک عروسک سازی به یک استاد چرخکار راهنما نیاز دارد؛ و همانطور که یک کارخانه بزرگ اتوموبیل سازی، به یک مدیرعامل کاردان محتاج است؛ سامان دادن به امور مختلف یک جمعیت نیز بدون یک هسته ی مدیریتی امکان پذیر نیست. پس نتیجه این می شود که الّا و لابدّ باید اداره کشور در دست یک حاکم باشد و مردم ناگزیر از پذیرش یک حکومت هستند. حال سوال این است: آیا در ویژگی فقهات (فقیه بودن) مانعی برای در دست گرفتن مدیریت کلان کشور و حکومت کردن وجود دارد؟ مسلّماً فقاهت مانع از حکومت کردن نیست؛ پس همانطور که حکومت کردن یک فرد کت و شلواری تعجب کسی را برنمی انگیزد، نباید حکومت کردن یک فقیه جایی برای شگفتی و مخالفت داشته باشد، زیرا فقاهت منافاتی با حکومت کردن ندارد.
باید توجه داشت که بیان مذکور فقط استبعاد را از مسئله ولایت فقیه رفع می کند و برای اثبات انحصار حق حکومت در فقیه جامع الشرایط، به دلایل دیگری نیاز داریم که در ادامه خواهد آمد.
(ادامه دارد...)
ارسال شده توسط مهدی در 92/2/3:: 12:19 صبح
از آنجا که اسلام به مسلمانان آزادی اقتصادی و حق مالکیت شخصی داده، مسولیت رفع بحران های مالی جامعه را نیز به عهده خود مسلمانان نهاده است. به این صورت که پرداخت مبالغ و مقادیری از اموال شخصیشان را تحت عنوان وجوهات شرعی، بر آنان واجب نموده است تا در مصالح جامعه و رفع گرفتاری های آن مصرف شود. به دنبال این حکم اسلامی، سازمانی اجتماعی به نام «بیت المال مسلمین» تاسیس شد. حال سوال این است: چه کسی باید سرپرستی این سازمان را بر عهده بگیرد؟ مسلّماً باید شخصی باشد که به احکام اسلامی در مورد مقدار و شیوه اخذ و موارد مصرف این اموال تسلط کافی داشته باشد که ما از او به عنوان «فقیه» تعبیر می کنم. «سرپرستی فقیه نسبت به بیت المال مسلمین» بیان دیگری است از «ولایت فقیه بر بیت المال مسلمین».
باید توجه داشت که بیان مذکور تنها اصل ولایت فقیه را اثبات می کند؛ و برای اثبات مطلقه بودن ولایت فقیه به دلایل دیگری نیاز داریم که در ادامه خواهد آمد.
(ادامه دارد...)
ارسال شده توسط مهدی در 92/1/19:: 1:26 صبح
[پاراگراف اول] درست 1444 سال پیش در طول بیست و سه سال دینی نازل شد با قوانینی جامع برای اداره انسان، قوانینی که بر اساس فطرت و نیاز بشر وضع شده بود و شعاعش به سرتاسر حیات انسان می رسید، قوانینی که برای اجرا وضع شده بودند نه برای تماشا؛ و اجرای اکثر بندهای آن نیازمند دست قدرتمندی بود به نام حکومت.
[پاراگراف دوم] هجرت پیامبر اسلام(ص) به شهر یثرب منجر شده بود به بوجود آمدن جامعه کوچکی متشکل از جمعیتی مسلمان که به حکومت آن قوانین سر تسلیم نهاده و به حاکمیت واضع آن قوانین(خدا) راضی شده بودند. آنها دریافته بودند که حق حاکمیت بر انسان مختص به خداست نه هیچ کس و هیچ چیز دیگر(طاغوت).«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُون» آنها بر سر دوراهی ولایت خدا و ولایت طاغوت، قدم در راه ولایت خدا نهاده بودند و آن به آن از شلوغی بی راهه ولایت طاغوت دورتر و دورتر می شدند.
[پاراگراف سوم] و خداوند حضرت رسول(ص) و دوازده جانشین او را بر منصب حاکمیت بر مومنین گماشت تا با تضمین اجرای قوانینی که وضع کرده بود لطفش را بر بندگان تمام کند.« یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم» و اینچنین ریسمان حاکمیت الله به رشته امامت گره خورد.
[پاراگراف چهارم] اما در پی حوادثی که بعد از دوران حکومت رسول(ص) به وقوع پیوست، حاکمان الهی بعد از حضرت رسول(ص) از حق خود مسلوب شدند. انسان ها در یازده امتحان رفوزه شدند تا اینکه ذخیره آخر خدا از دیده ها پنهان شد. ولی اجرای قوانین هنوز نیازمند به وجود قدرت حاکمه بود، اما نه حکومت طاغوت.
[پاراگراف پنجم] در عصر غیبت چه باید کرد؟ جواب این سوال را عقل می دهد. عقل می پرسد آیا حاکم غائب جانشینی برای خود تعیین نکرد؟ تحقیق می گوید کرد. او چهار جانشین خاص تعیین کرد و بعد از آنها فقهاء را به عنوان جانشینان عام خود معرفی نمود و فرمود:«أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْهِم»(ترجمه: در مورد حوادثی که برای شما پیش می آید به راویان حدیث ما رجوع کنید، همانا آنها حجت من بر شمایند و من حجت خدا بر آنها هستم.) به فقهاء حق حکومت داد تا قوانین الهی را اجرا کنند و اینچنین فقهاء حلقه آخر زنجیره حکومت خدا شدند.
[پاراگراف ششم] حکومت اسلامی بر پایه حکومت خدایی است که خالق انسان و جهان است و علم کامل به خلقت انسان و نیازمندی های او دارد و می داند که نیک بختی و بدبختی انسان در گرو چیست. حکومت خدا، انسان را از حکومت طاغوت می رهاند تا از زنجیر دیکتاتوری آزاد شود. حکومت خدا با اومانیسم مبارزه می کند زیرا خواهان کرامت انسان است. حکومت خدا با لیبرالیسم مبارزه می کند زیرا طرفدار آزادی انسان است.«وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّا»(ترجمه: بنده غیر خودت نباش در حالی که خداوند تو را آزاد خلق کرده است.)
[پاراگراف هفتم] حکومت خدا و کسانی که خدا آنها را بر منصب حکومت گماشته، همسو با سعادت بشر است و گرچه هیچ حکومتی به توانمندی حکومت امام معصوم نیست اما در عصر غیبت بهترین گزینه، پذیرفتن حکومت نُوّاب عام امام معصوم است. همیشه جدیدترین چیز، لزوماً پیشرفته ترین چیز نیست، گاهی یک چیز قدیمی در نهایت حد پیشرفت قرار دارد و چون حکومت خدا از آن چیزهاست، حکومت فقیه مترقی ترین مدل حکومت است.